بیتا جونبیتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

بیتا گل قشنگ زندگی ما

گریه در مهد کودک

امروز 3 مهر پنجمین روزی بود که بیتا جون به مهد می رفت، شیفت ظهر بود که به طرف مهد بردمش ساعت 5 عصر هم بلافاصله بعد از باشگاه اومدم که بیارمش خونه، تا رسیدم به مهد کودک و دوتا بوسش کردم ،گفتم دخترم خسته نباشی حالا بریم خونه، یه دفعه بیتا گریه ،گریه و گریه که من نمیام و شما برو خونتتون(خونتون)،با جیق و گریه حسابی تو مهد  شلوغ کرد، یکی از مربی ها بغلش کرد و آرومش کرد ولی کماکان دلش پر بود که چرا بیاد خونه. دلیل گریه بچه ها هم عوض شده ، قبلنا بچه ها برا ماماناشون گریه میکردن اما الان دخترم از مهد به زور میاد خونه ...
3 مهر 1392

مهد کودک

ب سم الله ، بالاخره شنبه از راه رسید و بیتا جون  رو برا مهد کودک "رضوان" بردم و ثبت نامش کردم، صبح زود  با کلی ناز و ادا از خواب بیدارش کردم ، صورتشو شستم اما دستاشو نذاشت که بشورم،اوردمش سر میز صبحونه یه کیک با یه لیوان شیر خورد.بعد موهای نازشو شونه کردم ، گل سر خوشگلی گذاشتم تو موهاش و لباساشو که از شب قبل آماده گذاشته بودم کنار رو تنش کردم،به همین راحتی دختر عزیزمان بیتا رو از زیر قرآن رد کردیم و با بوسه بر قرآن سوار ماشین شدیم،رسیدیم مهد رضوان.عکس العمل بیتا جالب بود اولش که کمی گریه کرد و می گفت بابا هم بیاد داخل و با نشون دادن تاب و سرسره هایی که از تو پیاده رو معلوم بود از یادش بردم که بابا هم بیاد تو. وقتی وارد سالن مهد ش...
31 شهريور 1392

نی نی خاله

مامانی امروز زنگ زده خاله  و حال خودش و نی نی قشنگشو پرسید، نی نی خاله 3 ماهه است و 6ماه دیگه به دنیا میاد، منم لحظه شماری میکنم برا اون روز که به دنیا بیاد و براش لالایی بخونم ،و بوسش کنم.
22 شهريور 1392

بیتا و غذای حیوانات

دخترم مدتیه که لیست می کنه که حیوانات مختلف چی می خورن، مثلا گاو: عفل (علف) ، گربه: گوشت ، هاپو : اسوخون( استخون)، مورچه :خاک ، موش : صبحونه(پنیر)، مارمولک: پشه ، مگس: قند و  ..... خلاصه مدام ازم میپرسه که فیل چی می خوره؟ زرافه چی می خوره؟سوسک چی می خوره؟ کفشدوزک چی میخوره؟ و ...جالب اینجاست که دو حیون نباید یه غذای مشترک داشته باشن مثل گاو عفل میخوره، دیگه ببعی نباید عفل بخوره باید چیزی دیگه بخوره ، که ما نمی دونیم به ببعی بیچاره چی بدیم.
18 شهريور 1392