بیتا جونبیتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

بیتا گل قشنگ زندگی ما

روزهای تنهایی

1392/8/29 12:31
نویسنده : ما دو نفر
271 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ، چند روزی میشه که تنها هستیم، هر کدوم از اقوام به طرقی مسافرت رفتن،خونه آقاجون و عموم مشهد رفتن، اون یکی عموم کرمانشاه رفته، دادا جون رفته ایلام که تو کلاس های توجیهی قبل از مکه رفتنش شرکت کنه، 2 تا از داییها رفتن دره شهر، عمه هام رفتن میمه، دایی مصطفام با دوقولوهاش "آرتین و آبتین" رفتن شوش، دایی مرتضی هم رفته زرین آباد مدرس گارگاه آموزشیه،خلاصه تو شهرمون منو  مامانی و بابایی و عمو رضا تنهای تنها هستیم،و من کمی حوصله ام سر رفته آخه قبلا با بچه ها بازی می کردم الان هیچکی نیست باهاش بازی کنم .دلم برا همشون تنگ شده ، امروز نهار عمو رضا خونمون بود کلی اذیتش کردم ،یه نایلکس سرم کردم و تو سالن خونمون مدام دور میزدم و می خندیدم و حرص مامانی رو در می اوردم.از فلش کارتهای بن بن بن هر چی بلد بودم رو برا عموم گفتم و عمو هم کلی تشویقم کرد.راستی امروز 2 سال و 10 ماه و 15 روزمه. 15 شهریور 1392

پسندها (1)

نظرات (0)